پارت صد و پنجم

زمان ارسال : ۱۹۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

آیشن خندید و به شوخی گفت:
-از همه‌ام کوچیکترم و عقلم کمتر.
گرشا با لحنی جدی و کلامی مهربان گفت:
-دانایی کوچیک و بزرگ نداره. ببین چیکار می‌تونی بکنی.
-مرسی! خبر می‌دم بهت.
-از حالتم بی‌خبرم نزار. هر وقت دیدی اوکی نیستی حتما زنگ بزن.
-باشه داداش جان.
-زنده باشی!
مکالمه که قطع شد نوک مبل نشست. بدنش سست شده بود. نمی‌توانست کار کند! بدحالی‌اش هم مزید بر علت شده بود.


پرونده ی ناتمام الهه محمدی دنیای رمان پرونده ی ناتمام الهه محمدی دنیای رمان پرونده ی ناتمام الهه محمدی دنیای رمان پرونده ی ناتمام الهه محمدی دنیای رمان رمان پرونده ی ناتمام الهه محمدی دنیای رمان رمان پرونده ی ناتمام الهه محمدی دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آمینا

    00

    اصلا یاشار بدِعالم. گرشا که برادرت بود به او میگفتی ثمانه

    ۷ ماه پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    آدم بعضی وقتا می‌دونه داره اشتباه می‌کنه و اون راهو هی می‌ره متاسفانه

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.